معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

رفتن به پارک ملت و طرقبه

روز پنجشنبه 25 اردیبهشت , بابارضا مرخصی گرفتن تا چند تا کار اداری انجام بدن بعد که کارهاشون تموم شد معین رو بردیم دکتر , آخه از چشمهاش عفونت میومد البته این یه ویروس جدید بود که همه توی خونه مامانی گرفته بودن خلاصه آقای دکتر واسه معین آمپول نوشت و معین هم حسابی گریه کرد کلی موقع گریه حرفهای قشنگ قشنگ زد و همش می گفت شایسته من , کجایی , من تورو دوست دارم .اصلا کی این دکتر رو معرفی کرده من دوستش ندارم . بالاخره بعداز آمپول زدن رفتیم خونه مامانی , بعداز ناهار , سامان و معین و محمدجواد و عمو حسن با هم فوتبال بازی کردن بعداز فوتبال هم , همگی با هم ( عمو حسین و ملیحه خانوم و طاهره و خانوم و بابارضا و عمو حسن و محمدجواد و سامان و معین و محمدصدرا و ...
31 ارديبهشت 1394

جشن فارغ التحصیلی معین

عزیز دلم بالا خره فارغ التحصیل شد یعنی از پیش دبستانی فارغ التحصیل شد , جیگرطلا کارت دعوت به مراسم فارغ التحصیلی شو آورد و با خوشحالی گفت یه روز دیگه بریم مدرسه , دیگه مدرسه مون تموم میشه , تازه شما و بابا هم باید بیاین خوشبختانه جشن اش روز پنجشنبه بود و نیازی به مرخصی گرفتن نبود , اتفاقا قسمت کارهای کامپیوتری مراسم هم بعهده طاهر خانوم بود , همه فرشته ها میومدن روی صحنه و کارها و شعرهایی که یادگرفته بودن رو به نمایش گذاشتن و حسابی همه شون خوشحال بودن معین کوچولو هم تمام شعرهاش رو حفظ بود و خیلی قشنگ شعرهاش رو خوند آخرش هم بهشون گواهی های فارغ التحصیلی شون رو دادن و کلی ازشون فیلم و عکس گرفتن آخر مراسم هم محمدصدرا به همراه دایی و خاله اش اومد...
31 ارديبهشت 1394

ماجرای PS بازی کردن فرشته کوچولو

جدیدا عزیزدلم توی بازی PS تبحر زیادی پیدا کرده و وقتی با , بابایی بازی می کنه می تونه یک گل به باباش بزنه آخه باباش خیلی جدی باهش بازی می کنه و بهش رحم نمیکنه ولی وقتی با من بازی می کنه حداقل 5 تا گل رو بهم می زنه , وقتی هم گل میزنه , قیافه اش دیدنیه , می پره بالا , پایین , روی تختش و جیغ و هورا میکشه , البته باباش هم همین کارها رو وقتی که گل میزنه می کنه . عاشق کریستین رونالدو , نیمار , کاسیاس و مسیه و از سوارس بیچاره بدش میاد ,دروازه بانی رو دوست داره. امروز با هم رفتیم تا خرید کنیم یه پسر بچه رو توی خیابون دید که لباس ورزشی تنش بود , معین گفت مامان این پسره , لباس نیمار رو پوشیده وقتی من روی لباسش رو خوندم گفتم آره نیماره , شما از ک...
31 ارديبهشت 1394

مهمونهای معین کوچولو در سال 94

معین کوچولو عاشق مهمونه , برای همین من و بابایی بهش اجازه دادیم هر موقع که دوست داره مهمون دعوت کنه ولی از بس که جدیدا به همه پیله می کنه تورو خدا بیاین خونه ما , همه رو کلافه کرده , واسه همین بهش گفتم که دیگه فقط چهارشنبه و پنجشنبه می تونه مهمون دعوت کنه , برای همین تا چهارشنبه میشه میگه مامان کی رو دعوت کنم , خلاصه مهمون دعوت کردن این فرشته کوچولو هم واسه خودش ماجرایی شده , مهمونهایی که تا حالا توی امسال دعوت کرده : 9 فروردین واسه شام ( آقاجون و مامانی و عمو حسن و عمو مهدی و طاهره خانوم و محمدصدرا ) 10 فروردین واسه شام ( دایی محمدرضا و اعظم خانوم ) 28 فرودین واسه شام ( دایی محمدرضا و اعظم خانوم ) 30 فروردین واسه شام ( آقاجون , ...
31 ارديبهشت 1394

عکس های گرفته شده توی باغ و حرم امام رضا(ع)

توی این پست هم براتون چند تا عکس از شیرینکاریهای معین و محمدجواد وقتی که با دایی محمدرضا رفتیم باغ امین آقا ,  گذاشتم اینجا این دو تا شیطون بلا , رفته بودن آخر باغ و لاستیکهایی که آقاجون واسه اینکه درختها سرمانخورن رو سوخته بود , دست زده بودن و حسابی دست و پاهاشون رو سیاه کرده بودن . این عکس هم هنگام پریدن معین به هوا, ازش گرفتم اینجا هم محمدجواد داره پای سیاه فرشته کوچولو رو نشون می ده اینجا باز محمدجواد توی آسمون ها پرواز می کنه و معین کوچولو داره بهش نگاه میکنه این عکس رو هم توی حرم امام رضا , بابایی ازمون گرفت این آبنما هم آقای عبدالله زاده به آقاجون داده که در حال حاضر , سرگرمی معین شده...
29 ارديبهشت 1394

عکسهای رفتن به باغ وحش

یک روز پنجشنبه تصمیم گرفتیم با دایی محمدرضا و اعظم خانوم بریم باغ وحش که هوا خراب شد و نرفتیم برای همین هفته بعدش معین اصرار کرد حالا که هوا خوبه بریم باغ وحش و ما هم رفتیم و حسابی خوش گذشت , اتفاقا دیوار مرگ هم داشت که رفتیم و دیدیم و واسه معین یه تجربه خیلی جدیدی بود , جای همه تون خالی بود برای حیوونها کلی خوراکی آورده بودیم و معین خیلی خوشحال بود که بهشون غذا میده وقتی شیرها غرش میکردن معین هم اداشون رو در میآورد قربونت برم با اون ژست گرفتنت اینم آقا معین کنار قفس پلنگ و ببر گرسنه این آقا خرسه وسط قفسش نشسته بود که بابا رضا یک استخوون مرغ انداخت روی دستش اونم حسابی خوشحال شد و اونو خورد و اومد نزدیک ما و...
27 ارديبهشت 1394

عکس های این چندوقت

امروز بالاخره خدا توفیقش رو داد که چند تا عکس توی وبلاگ فرشته کوچولو بزارم اینجا معین کوچولو از محمدامین خواسته بود که براش ژست بگیره تا معین ازش عکس بگیره, انصافا محمد امین هم حسابی هوای معین رو داره و به حرفاش گوش میده اینم ژست معین جون اینم ناهار سیزده بدر که آقایون حسابی زحمت کشیدن اینم عکس معین توی سیزده بدر اینم عشق مامان در حال آب بازی , از بس که عاشق آب بازیه اینجا مامان رو میترسوند که خودم رو میخوام بندازم توی آب و من همش جیغ میزدم و اون خوشحال میشد این عکس رو وقتی داشتیم میرفتیم خونه دایی محمدرضا , توی راهرو خونه شون از جوجه طلایی گرفتم این عکس رو معین و سامان بصورت سلفی وق...
26 ارديبهشت 1394

شاهکارهای جدید فرشته کوچولو

عزیز دلم جدیدا اصلاح بیگ لایک رو خیلی استفاده می کنه و هر وقت چیزی می پرسه و ما جوابی میدیم که مطابق میلشه با خوشحالی می گه بیگ لایک , مثلا مامان میای با هم تفنگ بازی کنیم وقتی بهش بگم آره خیلی محکم بهم میگه بیگ لایک . و دستش رو میکنه , الهی قربون دستت بشم عزیزدلم یه اصطلاح جدیدم که بکار برد این بود , داشت تعریف می کرد که زیربغل فلانی درد می کنه , میگه مامان جای غلغلک فلانی درد گرفته , من گفتم جای غلغلکش کجایه ؟ بعد بهم نشون داد و کلی به حرف قشنگش خندیدم   ...
13 ارديبهشت 1394

ماجرای هدیه روز پدر

با معین کوچولو کلی نقشه کشیدیم که بابارضا نفهمه و با هم بریم واسه روز پدر خرید کنیم ولی متاسفانه, معین کوچولو یه کم مریض شد و از چشمش عفونت میومد , رفتیم پیش دکتر شایسته و گفت یه کم سرماخورده و دارو و پماد و قطره داد , که همون دارو دادنش یه ماجرایی بود مخصوصا واسه پماد و قطره که کلا یه عزای عمومی برگزار میشد بعد می گفت وقتی من خوابم بریز توی چشم و کلی داستان داشتیم , تا اینکه پنجشنبه بالاخره معین بهتر شد و رفتیم واسه بابارضا جایزه خریدیم یه جایزه از طرف من که معین کوچولو رنگش رو انتخاب کرد و دو تا جایزه هم از طرف معین, زود اومدیم خونه تا بابارضا جایزه ها رو نبینه و کادو کردیم و زیر تخت قایم کردیم , معین گفت کی جایزه ها رو میدیم گفتم وقتی باب...
12 ارديبهشت 1394

قبولی معین توی کنکور ورودی اول دبستان

عزیز دلم 23 فروردین ماه , واسه مدرسه امام حسین , کنکور داشت , بعدازظهر به همراه بابارضا , معین رو واسه آزمون ورودی بردیم وقتی رسیدیم مدرسه و مامان و باباها رو توی سالن دیدیم استرس خاصی برامون بوجود اومد ولی معین کاملا بیخیال بود و چون چند تا از دوستان پیش دبستانی اش رو دیده بود فقط به فکر بازی با اونا بود , خلاصه معین رفت داخل اتاق و بعداز نیم ساعت برگشت هر چی ازش پرسیدیم چی پرسید , جواب نداد و فقط به فکر بازی بود , خلاصه ما نگران بودیم آیا قبول میشه یا نه ؟ آخه 350 نفر شرکت کرده بودن که 80 نفر می خواستن , برای همین روز پنجشبه 27 فروردین , با معین رفتم مدرسه جوانه ها و اونجا آزمون ورودی داد و قبول شد و پیش ثبت نامش کردم , که اگه مدرسه امام ح...
10 ارديبهشت 1394
1